۲. آنچه تصمیم مىگرفت و هر راهى را که مىرفت به هدایت خدا بود
ضمیر در کلمه" لدیه" [در آیهی «وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً»] به ذو القرنین برمىگردد، و جمله " وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَیْهِ خُبْراً" جمله حالیه است، و معنایش این است که: او وسیلهاى براى سیر و سفر تهیه دیده به راه افتاد، تا به محل طلوع آفتاب رسید، و در آنجا مردمى چنین و چنان یافت در حالى که ما احاطه علمى و آگاهى از آنچه نزد او مىشد داشتیم. از عده و عدهاش از آنچه جریان مىیافت خبردار بودیم. و ظاهراَ احاطه علمى خدا به آنچه نزد وى صورت مىگرفت کنایه باشد از اینکه آنچه که تصمیم مىگرفت و هر راهى را که مىرفت به هدایت خدا و امر او بود، و در هیچ امرى اقدام نمىنمود مگر به هدایتى که با آن مهتدى شده، و به امرى که به آن مأمور گشته بود. هم چنان که جمله "قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ ..." که مربوط به موقع حرکتش به طرف مغرب است اشاره به این معنا دارد.
آیه شریفه" وَ قَدْ أَحَطْنا ..." در معناى کناییاش نظیر آیه" وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا" و آیه" أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ" و آیه" وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ" مىباشد، یعنى هر چه مىکرد بدون اطلاع ما نبود.
بعضى از مفسرین گفتهاند: آیه مورد بحث در مقام تعظیم امر ذو القرنین است، مىخواهد بفرماید جز خدا کسى به دقائق و جزئیات کار او پى نمىبرد، و یا در مقام به شگفتى واداشتن شنونده است از زحماتى که وى در این سفر تحمل کرده، و اینکه مصائب و شدائدى که دیده همه در علم خدا هست و چیزى بر او پوشیده نیست. و یا در مقام تعظیم آن سببى است که دنبال کرده. ولى آنچه ما در معنایش گفتیم وجیهتر است.
(ترجمه المیزان، ج13، صص 502 - 503)
۳. عقل سالم بسیاری از روایات مربوط به ذوالقرنین را محال مىداند
خواننده عزیز باید بداند که روایات مروى از طرق شیعه و اهل سنت از رسول خدا (ص) و از طرق خصوص شیعه از ائمه هدى (ع) و همچنین اقوال نقل شده از صحابه و تابعین که اهل سنت با آنها معامله حدیث نموده (احادیث موقوفهاش مىخوانند) درباره داستان ذى القرنین بسیار اختلاف دارد، آن هم اختلافهایى عجیب، و آن هم نه در یک بخش داستان، بلکه در تمامى خصوصیات آن. و این اخبار در عین حال مشتمل بر مطالب شگفتآورى است که هر ذوق سلیمى از آن وحشت نموده، و بلکه عقل سالم آن را محال مىداند، و عالم وجود هم منکر آن است. و اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقایسه نموده مورد دقت قرار دهد، هیچ شکى نمىکند در اینکه مجموع آنها خالى از دسیسه و دستبرد و جعل و مبالغه نیست. و از همه مطالب غریبتر روایاتى است که علماى یهود که به اسلام گرویدند- از قبیل وهب ابن منبه و کعب الاحبار- نقل کرده و یا اشخاص دیگرى که از قرائن به دست مىآید از همان یهودیان گرفتهاند، نقل نمودهاند. بنا بر این دیگر چه فائدهاى دارد که ما به نقل آنها و استقصاء و احصاء آنها با آن کثرت و طول و تفصیلى که دارند بپردازیم؟
(ترجمه المیزان، ج13، ص: 510)
۴. اختلاف در خود ذوالقرنین
از جمله اختلافات، اختلاف در خود ذو القرنین است که چه کسى بوده. بیشتر روایات بر آنند که از جنس بشر بوده، و در بعضى از آنها آمده که فرشتهاى آسمانى بوده و خداوند او را به زمین نازل کرده، و هر گونه سبب و وسیلهاى در اختیارش گذاشته بود. و در کتاب خطط مقریزى از جاحظ نقل کرده که در کتاب الحیوان خود گفته ذو القرنین مادرش از جنس بشر و پدرش از ملائکه بوده. و از آن جمله اختلاف در این است که وى چه سمتى داشته. در بیشتر روایات آمده که ذو القرنین بندهاى از بندگان صالح خدا بوده، خدا را دوست مىداشت، و خدا هم او را دوست مىداشت، او خیرخواه خدا بود، خدا هم در حقش خیرخواهى نمود. و در بعضى دیگر آمده که محدث بوده یعنى ملائکه نزدش آمد و شد داشته و با آنها گفتگو مىکرده. و در بعضى دیگر آمده که پیغمبر بوده.
و از آن جمله، اختلاف در اسم او است. در بعضى از روایات آمده که اسمش عیاش بوده، و در بعضى دیگر اسکندر و در بعضى مرزیا فرزند مرزبه یونانى از دودمان یونن فرزند یافث بن نوح. و در بعضى دیگر مصعب بن عبد اللَّه از قحطان. و در بعضى دیگر صعب بن ذى مرائد اولین پادشاه قوم تبعها (یمنىها) که آنان را تبع مىگفتند، و گویا همان تبع، معروف به ابو کرب باشد. و در بعضى عبد اللَّه بن ضحاک بن معد. و همچنین از این قبیل اسامى دیگر که آنها نیز بسیار است.
(ترجمه المیزان، ج13، صص 511 - 512)
۵. اختلافى در تاریخ زندگى سلطنت ذو القرنین
و از جمله آن اختلافات اختلافى است که در تاریخ زندگى سلطنت ذو القرنین است، در بعضى از روایات آمده که بعد از نوح، و در بعضى دیگر در زمان ابراهیم و هم عصر وى مىزیسته، زیرا ذو القرنین حج خانه خدا کرده و با ابراهیم مصافحه نموده است، و این اولین مصافحه در دنیا بوده. و در بعضى دیگر آمده که وى در زمان داوود مىزیسته است.
(ترجمه المیزان، ج13، ص: 516)
۶. قومش را به سوى خدا دعوت مىکرد
در کتاب کمال الدین به سند خود از اصبغ بن نباته روایت کرده که گفت: ابن الکواء در محضر على (ع) هنگامى که آن جناب بر فراز منبر بود برخاست و گفت:
یا امیر المؤمنین ما را از داستان ذو القرنین خبر بده، آیا پیغمبر بوده و یا ملک؟ و مرا از دو قرن او خبر بده آیا از طلا بوده یا از نقره؟ حضرت فرمود: نه پیغمبر بود، و نه ملک. و دو قرنش نه از طلا بود و نه از نقره. او مردى بود که خداى را دوست مىداشت و خدا هم او را دوست داشت، او خیرخواه خدا بود، خدا هم برایش خیر مىخواست، و بدین جهت او را ذو القرنین خواندند که قومش را به سوى خدا دعوت مىکرد و آنها او را زدند و یک طرف سرش را شکستند، پس مدتى از مردم غایب شد، و بار دیگر به سوى آنان برگشت، این بار هم زدند و طرف دیگر سرش را شکستند، و اینک در میان شما نیز کسى مانند او هست.
(ترجمه المیزان، ج13، ص: 516)
۷. آنچه از قرآن دربارهی ذوالقرنین فهمیده میشود
قرآن کریم متعرض اسم او و تاریخ زندگى و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده.
البته این رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمىپردازد. در خصوص ذو القرنین هم اکتفاء به ذکر سفرهاى سهگانه او کرده، اول رحلتش به مغرب تا آنجا که به محل فرو رفتن خورشید رسیده و دیده است که آفتاب در" عَیْنٍ حَمِئَةٍ" و یا" حامیه" فرو مىرود، و در آن محل به قومى برخورده است. و رحلت دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده، و در آنجا به قومى برخورده که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده.
و رحلت سومش تا به موضع بین السدین بوده، و در آنجا به مردمى برخورده که به هیچ وجه حرف و کلام نمىفهمیدند و چون از شر یاجوج و ماجوج شکایت کردند، و پیشنهاد کردند که هزینهاى در اختیارش بگذارند و او بر ایشان دیوارى بکشد، تا مانع نفوذ یاجوج و ماجوج در بلاد آنان باشد. او نیز پذیرفته و وعده داده سدى بسازد که ما فوق آنچه آنها آرزویش را مىکنند بوده باشد، ولى از قبول هزینه خوددارى کرده است و تنها از ایشان نیروى انسانى خواسته است. آن گاه از همه خصوصیات بناى سد تنها اشارهاى به رجال و قطعههاى آهن و دمهاى کوره و قطر نموده است.
این آن چیزى است که قرآن کریم از این داستان آورده، و از آنچه آورده چند خصوصیت و جهت جوهرى داستان استفاده مىشود:
اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود بلکه حتى در زمان زندگىاش ذو القرنین نامیده مىشده، و این نکته از سیاق داستان یعنى جمله" یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ"
و" قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ" و" قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ" به خوبى استفاده مىشود، (از جمله اول برمىآید که در عصر رسول خدا (ص) قبل از نزول این قصه چنین اسمى بر سر زبانها بوده، که از آن جناب داستانش را پرسیدهاند. و از دو جمله بعدى به خوبى معلوم مىشود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کردهاند).
خصوصیت دوم اینکه او مردى مؤمن به خدا و روز جزاء و متدین به دین حق بوده که بنا بر نقل قرآن کریم گفته است:" هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا" و نیز گفته:" أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ..." گذشته از اینکه آیه" قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً" که خداوند اختیار تام به او مىدهد، خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینى او مىباشد، و مىفهماند که او به وحى و یا الهام و یا به وسیله پیغمبرى از پیغمبران تایید مىشده، و او را کمک مىکرده.
خصوصیت سوم اینکه او از کسانى بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود. اما خیر دنیا، براى اینکه سلطنتى به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق آفتاب برود، و هیچ چیز جلوگیرش نشود بلکه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند. و اما آخرت، براى اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میان بشر سلوک کرد، که همه اینها از آیه" إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَباً" استفاده مىشود. علاوه بر آنچه که از سیاق داستان بر مىآید که چگونه خداوند نیروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است.
جهت چهارم اینکه به جماعتى ستمکار در مغرب برخورد و آنان را عذاب نمود.
جهت پنجم اینکه سدى که بنا کرده در غیر مغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنکه به مشرق آفتاب رسیده پیروى سببى کرده تا به میان دو کوه رسیده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده این است که میان دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بودهاند به صورت یک دیوار ممتد در آورده است. و در سدى که ساخته پارههاى آهن و قطر به کار رفته، و قطعا در تنگنایى بوده که آن تنگنا رابط میان دو قسمت مسکونى زمین بوده است.
(ترجمه المیزان، ج13، صص 522 - 523)
۸. سد ذوالقرنین فاصل میان دو منطقهی شمالى و جنوبى آسیا
ذهن آدمى حدس قریبى مىزند، و آن این است که ذو القرنین یکى از ملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهاى مفسد در زمین سد کرده است، و حتما باید سدى که او زده فاصل میان دو منطقه شمالى و جنوبى آسیا باشد، مانند دیوار چین و یا سد باب الأبواب و یا سد داریال و یا غیر آنها.
تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اینکه ناحیه شمال شرقى از آسیا که ناحیه احداب و بلندیهاى شمال چین باشد موطن و محل زندگى امتى بسیار بزرگ و وحشى بوده امتى که مدام رو به زیادى نهاده جمعیتشان فشردهتر مىشد، و این امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چین حمله مىبردند، و چه بسا در همانجا زاد و ولد کرده به سوى بلاد آسیاى وسطى و خاورمیانه سرازیر مىشدند، و چه بسا که در این کوهها به شمال اروپا نیز رخنه مىکردند. بعضى از ایشان طوائفى بودند که در همان سرزمینهایى که غارت کردند سکونت نموده متوطن مىشدند، که اغلب سکنه اروپاى شمالى از آنهایند، و در آنجا تمدنى به وجود آورده، و به زراعت و صنعت مىپرداختند. و بعضى دیگر برگشته به همان غارتگرى خود ادامه مىدادند.
بعضى از مورخین گفتهاند که یاجوج و ماجوج امتهایى بودهاند که در قسمت شمالى آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالى و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگى مىکردند این قول را از کتاب "فاکهة الخلفاء و تهذیب الاخلاق" ابن مسکویه، و رسائل اخوان الصفاء، نقل کردهاند.
و همین خود مؤید آن احتمالى است که قبلا تقویتش کردیم، که سد مورد بحث یکى از سدهاى موجود در شمال آسیا فاصل میان شمال و جنوب است.
(ترجمه المیزان، ج13، ص: 525 - 526)
۹. سد ذوالقرنین دیوار چین نبوده است
به بعضى از مورخین نسبت مىدهند که گفتهاند: سد مذکور در قرآن همان دیوار چین است. آن دیوار طولانى میان چین و مغولستان حائل شده، و یکى از پادشاهان چین به نام" شینهوانکتى" آن را بنا نهاده، تا جلو هجومهاى مغول را به چین بگیرد. طول این دیوار سه هزار کیلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است، که همه با سنگ چیده شده، و در سال 264 قبل از میلاد شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذو القرنین همین پادشاه بوده.
و لیکن این مورخین توجه نکردهاند که اوصاف و مشخصاتى که قرآن براى ذو القرنین ذکر کرده و سدى که قرآن بنایش را به او نسبت داده با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمىکند، چون در باره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصى سفر کرده باشد، و سدى که قرآن ذکر کرده میان دو کوه واقع شده و در آن قطعههاى آهن و قطر، یعنى مس مذاب به کار رفته، و دیوار بزرگ چین که سه هزار کیلومتر است از کوه و زمین همین طور، هر دو مىگذرد و میان دو کوه واقع نشده است، و دیوار چین با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطرى به کارى نرفته.
(ترجمه المیزان، ج13، ص: 526)
۱۰. نظر علامه دربارهی ادعای مولانا ابو الکلام آزاد
بعضى دیگر گفتهاند: ذو القرنین همان کورش یکى از ملوک هخامنشى در فارس است که در سالهاى" 539- 560 ق م" مىزیسته و همو بوده که امپراطورى ایرانى را تاسیس و میان دو مملکت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر کرد و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بناى هیکل کمکها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد، آن گاه به سوى یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گردیده آن گاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پیش رفت.
این قول را یکى از علماى نزدیک به عصر ما [سر احمد خان هندی] ذکر کرده و یکى از محققین هند [مولانا ابوالکلام آزاد] در ایضاح و تقریب آن سخت کوشیده است. اجمال مطلب اینکه:
«آنچه قرآن از وصف ذو القرنین آورده با این پادشاه عظیم تطبیق مىشود، زیرا اگر ذو القرنین مذکور در قرآن مردى مؤمن به خدا و به دین توحید بوده کورش نیز بوده، و اگر او پادشاهى عادل و رعیتپرور و داراى سیره رفق و رأفت و احسان بوده این نیز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده این نیز بوده و اگر خدا به او از هر چیزى سببى داده به این نیز داده، و اگر میان دین و عقل و فضائل اخلاقى وعده و عده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب براى او جمع کرده براى این نیز جمع کرده بود.
و همانطور که قرآن کریم فرموده کورش نیز سفرى به سوى مغرب کرده حتى بر لیدیا و پیرامون آن نیز مستولى شده و بار دیگر به سوى مشرق سفر کرده تا به مطلع آفتاب برسید، و در آنجا مردمى دید صحرانشین و وحشى که در بیابانها زندگى مىکردند. و نیز همین کورش سدى بنا کرده که به طورى که شواهد نشان مىدهد سد بنا شده در تنگه داریال میان کوههاى قفقاز و نزدیکیهاى شهر تفلیس است. این اجمال آن چیزى است که مولانا ابو الکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر شما خواننده مىگذرد...»
(ترجمه المیزان، ج13، صص 536 - 537)
مرحوم علامهی طباطبایی (ره) پس از نقل تفصیل ادعای ابوالکلام آزاد سخنان وی را با سایر ادعاهای مطح شده دربارهی ذوالقرنین در میزان تطبیق آنها با آیات قرآن مقایسه کرده، چنین نتیجه میگیرد که ادعای ابوالکلام آزاد نیز خالی از اشکال نیست اما به هر حال ادعای او بیش از ادعای دیگران منطبق با آیات قرآن است. علامه در این رابطه مینویسد:
«این بود خلاصهاى از کلام ابو الکلام، که هر چند بعضى از جوانبش خالى از اعتراضاتى نیست، لیکن از هر گفتار دیگرى انطباقش با آیات قرآنى روشنتر و قابل قبولتر است.»
(ترجمه المیزان، ج13، ص: 541)
شهید مطهری(ره) و انتقاد از کورش
شهید مطهری نیز در یکی از آثار خود درباره کورش مینویسد:
«بعضى این چیزها [عقاید سخیف و خرافى نظیر بت پرستی] را به نام آزادى و احترام به عقیده انجام مىدهند. مىگویند حیثیت ذاتى بشر او را لازم الاحترام کرده و لازمه احترام به بشر احترام به عقاید او و مقدسات اوست هرچه باشد، ولو بت باشد، ولو مانند بت ژاپنىها صورت احلیل یا فرج باشد، یا مثل [بت] هندوها گاو باشد. اما باید بدانیم که احترام به بشر و حیثیت ذاتى بشر ایجاب مىکند که این زنجیرها را که به دست خود بسته است باز کنیم نه اینکه چون بشر به دست خود بسته است پس لازم الاحترام است. و ما عمل ابراهیم بت شکن و موسى که گوساله سامرى را آتش زد (انْظُرْ الى الهِکَ الَّذى ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْیَمِّ نَسْفاً) و عمل رسول خدا را که بتها را شکست و دور ریخت تصویب مىکنیم نه عمل کورش یا ملکه انگلستان و یا دولت انگلستان را که به بت پرستها اجازه بتخانه مىدهد و نام این عمل زشت را آزادیخواهى و دموکراسى مىگذارد. اینها از لحاظ سیاست به مفهوم امروز صحیح است اما از لحاظ بشریت غلط است.»
مجموعه آثار استاد شهیدمطهرى، ج20، ص: 554
با توجه به این نکته؛ کورش نمی تواند یکی از پیامبران الهی باشد. چرا که روش پیامبران مبارزه با بت پرستی و بت شکنی بوده است. و چون پیامبران از خطا مصون هستند پس کورش با این روش نمیتواند پیامبر باشد.
خسته نباشید
وبلاگتون پررونق باشه انشا الله
یاحق