امروز جایی نشسته بودم. ملخ نسبتاً بزرگی را مشاهده کردم که مرده بود و اطراف او را مورچههای بسیاری احاطه کرده و در حال جدا کردن قطعات بدن او و حمل آن به سمت لانهی خویش بودند. به این فکر افتادم که روزی ما نیز خواهیم مرد و پس از مرگ زیر خروارها خاک دفن خواهیم شد. در آن تاریکی قبر غالباً جسم بیجان انسانها نیز خوراک کرمها و موجودات دیگری خواهد شد. البته هستند مؤمنان خاصی که جسم آنها در خاک نیز همیشه سالم خواهد ماند!
به یاد بخشهایی از دعای امام سجاد(ع) - مشهور ابوحمزهی ثمالی - افتادم:
«...أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیَا عَنْ قَلْبِی وَ اجْمَعْ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْمُصْطَفَى وَ آلِهِ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ انْقُلْنِی إِلَى دَرَجَةِ التَّوْبَةِ إِلَیْکَ وَ أَعِنِّی بِالْبُکَاءِ عَلَى نَفْسِی فَقَدْ أَفْنَیْتُ بِالتَّسْوِیفِ وَ الْآمَالِ عُمُرِی وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَةَ الْآیِسِینَ مِنْ خَیْرِی فَمَنْ یَکُونُ أَسْوَأَ حَالًا مِنِّی إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِی إِلَى قَبْرِی وَ لَمْ أُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتِی وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِی وَ مَا لِی لَا أَبْکِی وَ لَا أَدْرِی إِلَى مَا یَکُونُ مَصِیرِی وَ أَرَى نَفْسِی تُخَادِعُنِی وَ أَیَّامِی تُخَاتِلُنِی وَ قَدْ خَفَقَتْ عِنْدَ رَأْسِی أَجْنِحَةُ الْمَوْتِ فَمَا لِی لَا أَبْکِی أَبْکِی لِخُرُوجِ نَفْسِی أَبْکِی لِظُلْمَةِ قَبْرِی أَبْکِی لِضِیقِ لَحْدِی أَبْکِی لِسُؤَالِ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ إِیَّایَ أَبْکِی لِخُرُوجِی عَنْ قَبْرِی عُرْیَاناً ذَلِیلًا حَامِلًا ثِقْلِی عَلَى ظَهْرِی ...
خدایا حب دنیا را از قلبم بیرون و بین من، مصطفی(ص) و خاندان او جمع کن. محمد (ص) که برگزیدهی تو از میان مخلوقاتت و خاتم پیامبران است. و مرا به درجهی توبه و بازگشت به درگاهت منتقل کن و به من بر گریستن بر خویشتن یاری رسان. به راستی که عمرم را در امروز و فردا کردن و دنبال کردن آرزوها فنا کردم و به جایگاه ناامیدمان از خیر خویش رسیدم. خدایا! اگر با این حال بدم بمیرم و در حالی که قبر خویش را برای خوابیدن خود در آن آماده نکردهام و آنرا با اعمال صالح خویش برای آرمیدن در آن فرش نکردهام؛ به قبر منتقل شوم، چه کسی بد حالتر از من خواهد بود؟ چرا من نگریم در حالی که نمیدانم چه سرانجامی دارم؟ وقتی میبینم که نفسم مرا فریب میدهد و روزگار مرا گول میزند و مرگ بالهای خود را بالای سرم به پرواز در آورده است چرا نگریم؟ برای خارج شدن جان از بدنم میگریم. برای تاریکی قبرم میگریم. برای تنگی لحدم میگریم. برای سؤال نکیر و منکر از خود میگریم. میگریم برای خارج شدنم از قبر در حالی که عریان و ذلیل خواهم بود و بار گناهان را بر دوش دارم...»
به راستی اگر در این دنیا توجه ما به حیات جسمانی خود معطوف شود و از روح و وجود حقیقی خویش غافل شویم چه روزگاری در انتظارمان خواهد بود؟