یکی‌ از ضعف‌های‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ی ما این‌ است‌ که‌ آنچنان‌ که‌ باید، خود را به‌ جامعه‌ معرفی‌ نکرده‌اند. تصوراتی‌ که‌ اکثریت‌ مردم‌ جامعه‌ی‌ ما از حوزه‌های‌ علمیه‌ و طلاب‌ علوم‌ دینی‌ دارند، فرسنگ‌ها با واقعیات‌ فاصله‌ دارد و همین‌ تصورات‌ غلط، خسارت‌های‌ جبران‌ناپذیری‌ را بر پیکره‌‌ی‌ جامعه‌ی ما وارد ساخته‌ است.

مقام‌ معظم‌ رهبری‌ در این‌باره‌ می‌فرمایند:

«من‌ به‌ تحقیق‌ عرض‌ می‌کنم، مردم‌ ما ـ که‌ غالباً هم‌ به‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ ارادت‌ دارند و آن‌ را دوست‌ می‌دارند ـ حوزه‌های‌ علمیه‌ را نمی‌شناسند و اهمیتش‌ را نمی‌دانند. یکی‌ از کوتاهی‌ها در خود حوزه‌ این‌ است‌ که‌ حوزه، درست‌ معرفی‌ نشده‌ است. مردم‌ نمی‌دانند که‌ در حوزه‌ی‌ علمیه، چقدر تلاش‌ علمی‌ نفیس‌ و با ارزش‌ می‌شود و در چه‌ رشته‌های‌ مهمی، چه‌ کارهای‌ بسیار ارزشمندی‌ انجام‌ می‌گیرد.»(1)

البته‌ با وجود این‌ کاستی‌ها، همه‌ ساله‌ جمعی‌ از جوانان‌ و نوجوانان‌ این‌ مرز و بوم‌ با عشق‌ و شوقی‌ وصف‌ناپذیر، خود را آماده‌ی‌ پیوستن‌ به‌ جمع‌ سربازان‌ امام‌ زمان(عج) در حوزه‌های‌ علمیه‌ می‌کنند.

دل‌ کندن‌ از دنیا و ایستادگی‌ در مقابل‌ انواع‌ و اقسام‌ سرزنش‌ها و ملامت‌های‌ دوست‌ و دشمن و تسلیم‌ نشدن‌ در مقابل‌ مظاهر دل‌ فریب‌ دنیا، از خصوصیات‌ بیش‌تر این‌ جوانان‌ و نوجوانان‌ ثابت‌ قدم‌ است.

حتی‌ شخصیت‌های‌ بزرگ‌ حوزه‌ نیز در ابتدای‌ قدم‌ نهادن‌ در این‌ مسیر، بعضاً مورد ملامت‌ و سرزنش‌ دیگران‌ واقع‌ می‌شدند. شهید مطهری‌ از جمله‌ی‌ این‌ افراد است. وی‌ خاطرات‌ خود از آن‌ دوران‌ را چنین‌ بیان‌ می‌کند:

«من‌ که‌ بچه‌ بودم، در حدود سال‌های‌ 1314 و 1315 در خراسان‌ زندگی‌ می‌کردم. افرادی‌ اگر یادشان‌ بیاید و خصوصاً در منطقه‌ی‌ خراسان‌ بعد از آن‌ قضایا بوده‌ باشند، می‌دانند که‌ در تمام‌ خراسان‌ دو یا سه‌ نفر معمّم‌ بیش‌تر پیدا نمی‌شد. پیرمردهای‌ 80 ساله‌ و ملاهای‌ 60، 70 ساله، مجتهدها و مدرس‌ها، مکلا شده‌ بودند. درِ مدرسه‌ها همه‌ بسته‌ شده‌ بود و تقریباً درِ مسجدها به‌ یک‌ معنی‌ بسته‌ بود و هیچ‌ کس‌ به‌ ظاهر باور نمی‌کرد دین‌ و مذهب، دوباره‌ زنده‌ شود. در آن‌ هنگام، 15ـ16 ساله‌ بودم، درباره‌ی هر چیزی‌ فکر می‌کردم‌ و راضی‌ نمی‌شدم‌ الاّ تحصیل‌ علوم‌ دینی. آن‌ وقت‌ها فکر نمی‌کردم‌ که‌ با این‌ اوضاع‌ و احوال، این‌ چه‌ فکری‌ است؟ پانزده‌ ساله‌ بودم‌ که‌ به‌ مشهد رفتم. بعد دوباره‌ به‌ محل‌ خودمان‌ برگشتم. در آن‌جا هم‌ وضع‌ سخت‌تر از جاهای‌ دیگر بود. پدرم‌ که‌ روحانی‌ و پیرمرد 70، 80 ساله‌ بود، او را به‌ زور کشیدند و بردند و مکلایش‌ کردند. او هم‌ از پشت‌ بام‌ برگشت‌ و چون‌ لباس‌ به‌ تن‌ می‌کرد، از خانه‌ بیرون‌ نمی‌آمد. اما من، پا را در یک‌ کفش‌ کرده‌ بودم‌ که‌ باید به‌ قم‌ بروم! در آن‌ وقت، قم‌ مختصر طلبه‌ای‌ داشت، حدود 400 نفر بودند. مادر ما اصرار داشت‌ که‌ به‌ قم‌ نروم؛ چون‌ فکرهایی‌ داشت‌ و می‌خواست‌ ما را نگه‌ دارد. لذا دایی‌ ما را که‌ خود اهل‌ علم‌ بود و 10، 20 سال‌ از من‌ بزرگ‌تر بود، مأمور کرد تا ما را از رفتن‌ منصرف‌ سازد. او در سفری‌ که‌ با هم‌ می‌رفتیم؛ هر چه‌ می‌گفت، من‌ جواب‌ منفی‌ می‌دادم. و یک‌ دلیل‌ برای‌ حق‌ بودن‌ اسلام‌ همین‌ است. لباس‌های‌ پیرمردهای‌ 60، 70 ساله‌ را قیچی‌ می‌کنند و مُکلاّیشان‌ کرده‌اند و بچه‌ای‌ 15 ساله‌ اصرار داشت‌ که‌ به‌ علوم‌ دینی‌ بپردازد.»

آری! پرواضح‌ است‌ که‌ سرزنش‌ها، ملامت‌ها و سخت‌گیری‌هایی‌ که‌ غالباً در اثر نگاه‌ مادی‌ به‌ سرنوشت‌ یک‌ طلبه‌ در سطح‌ جامعه‌ وجود دارد، در میزان‌ گرایش‌ جوانان‌ و نوجوانان‌ ما به‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ مؤ‌ثر است؛ اما نباید از این‌ نکته‌ چشم‌ پوشید که‌ علت‌ غفلت‌ بسیاری‌ از جوانان‌ متدین، مستعد و تیزهوش‌ ما از حوزه‌های‌ علمیه‌ به‌ عنوان‌ یکی‌ از گزینه‌های‌ مناسب‌ جهت‌ ادامه‌ی تحصیل‌ و کسب‌ مدارج‌ عالی‌ علمی، عدم‌ شناخت‌ کافی‌ آنان‌ از موقعیت‌ و جایگاه‌ علم‌ در حوزه‌های‌ علمیه‌ و وجود سؤ‌ال‌ها و شبهاتی‌ است‌ که‌ درباره‌ی‌ حوزه‌ و روحانیت‌ در ذهن‌ آنها رسوخ‌ کرده‌ است‌ و یافتن‌ پاسخی‌ صحیح‌ و قانع‌ کننده‌ می‌تواند در نوع‌ نگرش‌ و انتخاب‌ آنها مؤ‌ثّر باشد.

قبلاً این‌ نکته‌ را تذکر می‌دهیم‌ که‌ مخاطب‌ ما در این‌ سلسله‌ مقالات، آن‌ دسته‌ از نوجوانان‌ و جوانان‌ مذهبی، مستعد و با هوشی‌ هستند که‌ با وجود علاقه‌ی‌ به‌ دین، مذهب، روحانیّت‌ و فراگیری‌ علوم‌ دینی، پرسش‌ها، تصوّرات‌ و شبهاتی‌ مانع‌ از پیوستن‌ آنها به‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ شده‌ است.

ادامه‌ دارد...

پی‌نوشت:

  1. سخنرانی‌ در آغاز درس‌ خارج‌ فقه: 21/6/1372