رضا صنعتی: آیتالله محمدصادق (محیالدین) حائری شیرازی (نمایندهی سابق مقام معظم رهبری در استان فارس) از جمله دوستان و نزدیکان سیداحمد پیشواست. به همین دلیل مناسب دیدیم تا از وی بخواهیم در آستانهی دهمین سالگرد درگذشت پیشوا دربارهی شخصیت آن مرحوم به گفتگو بنشینیم. این درخواست با استقبال مواجه شد. متن پیش رو حاصل گفتگویی است که در تاریخ 15 بهمن 1394 در منزل ایشان در شهر قم انجام شد.
متشکریم از اینکه وقت دادید که در خدمتتان باشیم. همینطور که میدانید در آستانهی دهمین سالگرد مرحوم سیداحمد پیشوا هستیم. از آنجا که شما با ایشان ارتباطاتی داشتهاید خواستم در ابتدا اگر نکاتی دربارهی شخصیت ایشان دارید بفرمایید تا بعد چند پرسش را مطرح کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
کار بسیار خوبی انجام میدهید. اولین باری که من آیت الله پیشوا را دیدم ایشان در کازرون امام جماعتی بودند؛ منتها امام جماعت قدر و توانمندی بود که حالت آقایی کازرون را داشت. خوشاخلاق و متواضع بود و از غیبت خیلی احتراز داشت. میگفت: «الاندمال!»؛ یعنی من همیشه باید زخمها را پانسمان کنم.
یک بار خودش برای من تعریف کرد که در مشهد در مدرسهی نواب بودیم. حدود 10 تا 12 نفری از روحانیان همسن و سال از جمله اخوان مرعشی و همین مقام معظم رهبری بودند؛ یکی رفت برای تعریف و گعدگی یک نفر از کسانی که گنگ هستند و با اشاره حرف میزنند را برای مطایبه وارد جمع کرد. آقای پیشوا میگفت: این شخص تا چشمش به آقای خامنهای افتاد به همان زبان گنگی گفت: تو شاه [حاکم] میشوی.
آقای پیشوا چیزی بالاتر از عالم ظاهر را باور داشت. کسی که اینگونه است، در جاهایی که دیگران توکلشان نمیکشد، توکل آنها میکشد. ایشان آمد و مسجد نو را احیا کرد. وقتی که به شیراز آمد، احساس میکرد که دیگر کازرون برایش تنگ و کوچک است. مثل یک عالم معمولی به شیراز آمد؛ آن موقع آقای سیدحسین یزدی امام جماعت مسجد نو از کار افتاده بود. آقاسیدحسین، برادر خانم «دخترآقا» که استاد قرائت خانمهای شیراز بود. اینها در شیراز آدمهای صاحبنامی بودند. آقاسیدحسین بستری شده بود لذا از آقای پیشوا خواست تا بیاید و نمازجماعت بخواند. او هم به مسجد نو که الآن تبدیل به مصلای نمازجمعه شده آمد. او در این مسجد شروع به منبر رفتن کرد. جمعیت زیادی در شبستان مسجد جمع میشد. شاید چندین هزار نفر در شبهای ماه رمضان و... جمع میشدند. او تلاش کرد که مسجد آباد شود. یعنی آثار باستانی، مردم خیّر و... جمع شوند و کف مسجد را سنگفرش کرد. خیلی به این مسجد خدمت کرد. مسجد عظیمی است. شاید یک هکتار است یعنی 100 هزار متر وسعت صحن مسجد است.
مکانی که الآن به عنوان مصلای نماز جمعه است.
بله! همهی اینها مسجد آقای پیشوا بود. وقتی مسجدی به این بزرگی دست ایشان بود، جماعتی به ایشان رشک بردند، آمدند جوانها را تحریک کردند و مسجد را از ایشان گرفتند. اما او خم به ابرو نیاورد؛ رفت و در خانه نشست. بعد دوستان آمدند مسجدی که الآن مسجد خودشان است و اراضی آن متعلق به بهاییها بود را گرفتند و وقف مسجد کردند و مسجد خیلی خوبی ساختند.
همان مدرسهی المهدی؟
بله! من با ایشان آمدم و مسجد المهدی را دیدم. از درب که وارد میشدم این شعر را بر سردر آن دیدم که نوشته بودند: «و سائلٌ هل أتی نصٌّ بحقّ علی / عَجَبتُه "هل أتی" نصٌّ بحق علی» خدا رحمت کند آقای پیشوا این شعر را خیلی باحال میخواند. آن را به من نشان داد. معنایش این بود: کسی از من پرسید که آیا نصّی به نام علی (ع) آمده؟ جواب داد که سورهی «هل أتی» نصّی بر حق علی(ع) است.
ایشان خیلی لطیف بود. گاهی برای روضه این شعر سیدحیدر حلی را میخواند: «بأب التی ورِثت مصائب امّها و غدت تقابلها بصبر ابیّا» خیلی باحال و سوز؛ دربارهی حضرت زینب(س) است.
سیدی دوستداشتنی بود. در جلسات خصوصی موقر، مؤدب و گرم بود. خیلی دهان گرمی برای صحبت داشت. توکل داشت. یعنی ایشان در کازرون مسجدش بالاترین و پرجمعیتترین مسجد برای روضهها و سایر برنامهها بود اما به شیراز آمد و از صفر شروع کرد. مسجد نو را که الآن مصلای نمازجمعه است به بزرگترین، بهترین، فعالترین، فرهنگیترین و پرجمعیتترین مسجد تبدیل کرد. وقتی که آمدند و با او دعوا کردند، مبارزه نکرد؛ رفت در خانه نشست. باز آمد مسجد المهدیاش را به بهترین مسجد تبدیل کرد. یعنی سه بار در زندگی از صفر شروع کرد و به صد رسید. این خصیصهی ایشان بود. تلاش و پشتکار عجیبی داشت. مریدانش هم فانی در او میشدند. شیفتهاش میشدند. محبتی بود. خیلی انسان محبتی بود.
وقتی مسجد نو را از ایشان گرفتند، دست دستغیبیها افتاد؛ در یک برنامهای پیش آمد که من نمازی در آنجا خواندم بعد به آقای پیشوا گفتم: عیبی ندارد که من در این مسجد مستقر بشوم؟ تو از دست آنها بگیرش، هر کاری میتوانی بکن. دیگر من با موافقت ایشان آنجا ایستادم تا مسجد تبدیل به مصلی شد.
منظورتان از آمدن به مسجد برگزاری نمازجمعه در آنجاست؟
بله! طوری شد که بدون سر و صدا از دست آنها خارج شد. چون آنها خودشان مسجد داشتند و نمیتوانستند مسجد نو را هم اداره کنند. این مسجد مدتها تعطیل شده بود. گرد و خاک و... همهجا را گرفته بود. آقای بازرگان آمد و گفت: خدا به شما 200 سال عمر بدهد که این مسجد را احیا کردی. اصلاً تمیز شد، نجاستها از آن برداشته شد، مرکزی برای تدریس دروس حوزوی شد؛ قسمتهایی را برای کتابخانه و مدرَس گذاشتیم. الآن هم در مصلی تدریس انجام میشود؟
بله!
آقای ایمانی هم از آن به عنوان مدرَس بزرگ استفاده میکند؟
بله! ظاهراً بزرگترین مدرسهی دروس عالی شیراز همانجاست.
خیلی خوب! یعنی الآن هم فعال است؟
بله!
نقش آقای پیشوا در احیای این مسجد نقش اول بود. تا هر وقت هم که از این مسجد استفاده کنند ثوابش به آقای پیشوا هم میرسد. به هر جهت مسجد نو و مصلی از آثار آقای پیشواست. غیر از مسجد المهدی
اگر نکاتی نیز دربارهی شخصیت سیاسی و مبارزات انقلابی ایشان به یاد دارید بیان کنید.
ایشان ارادتمند امام بود. زمانی که در کازرون بود به مراجع نامه نوشته بود که من به شیراز بروم یا نه؟ بعضی گفته بودند که ما در آنجا هم به شما وکالت میدهیم. از امام هم نظر خواسته بود. برایش جالب بود که امام فرموده بود: اگر در غیاب شما در کازرون ظلمی بشود و شما نباشید چه میشود؟ آقای پیشوا گفت: دیگران نماینده میخواستند اما امام از این زاویه که در غیاب شما در آنجا...
چه اتفاقی میافتد...
مشکل پیش بیاید. ارادت آقای پیشوا به امام بخاطر این جواب ـ نسبت به سایر آقایان ـ بیشتر شده بود.
البته من دستخط امام مبنی بر اجازه به ایشان برای رفتن به شیراز به شرط توجه داشتن به کازرون را دیدهام.
ایشان به امام گفته بود که من دیگر در کازرون کاری ندارم. یعنی ظرفیت کازرون تکمیل شده است؛ چه کنم؟ امام گفتند که اگر در آنجا در خلال شما نقصی پیش بیاید چه میشود؟ یعنی از این حوزه نگاه میکردند.
از جهت مبارزات سیاسی چه در کازرون و چه در شیراز چه نقشی داشتند؟
هرگاه اطلاعیهای بود جزو نفرات اولی بود که امضا میکرد. هیچ مشکلی نداشت.
در همین حد یا خودشان هم تولید حرکت میکردند؟
بله! ایجاد حرکت میکرد. کسانی که جوسازی میکردند و پشت سر ایشان حرف میزدند، صحت نداشت. ایشان از حقوق مردم دفاع میکرد. ممکن بود گاهی برخی از حرفهای تندش به مسئولان گران بیاید. مثلاً چرا اینطور باشد که مردم شیر آب را باز کنند اما آب نباشد؟ یعنی کمترین چیزی که مردم به آن حساس بودند را توجیه نمیکرد. به همین دلیل هم مردم عاشقش بودند. یعنی حرف دل مردم را میزد.
ماجرای صحبتهایی که ایشان در ماه رمضان کردند و باعث شد تا مسجد از ایشان گرفته شود چه بود؟
تعجبی نیست. همین جماعتی که با آقای پیشوا اینگونه برخورد کردند به آقای ربانی شیرازی هم که اساس ولایتفقیه را بالا آورده بود و از آن سابقهی زندانها و شکنجهها برخوردار بود، گفتند: مرگ بر ضد ولایت فقیه! او هم گریه میکرد و میگفت: یعنی من ضد ولایتفقیهام؟! با آقای جنتی هم که نمایندهی امام بود و آمده بود به کارهای اینها رسیدگی کند وقتی دیدند حرفهایی که میخواهند بزند را نمیگوید، گفتند: مرگ بر سازشکار! آنها برای گفتن مشکلی نداشتند؛ این ربطی به آقای پیشوا نداشت.
ایشان چه گفته بودند که این واکنشها را به دنبال داشت؟
من شنیدم که گفته بود: چرا شیر آب را که باز میکنیم به جای اینکه آب از آن بیرون بیاید، بخار بیرون میآید؟! همین را بزرگ کرده بودند که چرا علیه نظام صحبت کردی؟! همین بود! منبری گاهی وقتها برای آب شهر و... اعتراض میکند تا به مشکلات مردم رسیدگی شود. آنها مسأله را بزرگ کردند.
در این ماجراها شما امام جمعهی شیراز بودید، آیا نمیشد ماجرا را به شکلی مدیریت کرد که مسجد از ایشان گرفته نشود؟
مگر به خود من مهر نپراندند؟! چهکارشان کردیم؟ من گفتم: یک نفرشان را هم دستگیر نکنید. از هیچکدامشان هم شکایت نکردم. اگر از خودم دفاع کردم باید از ایشان هم دفاع میکردم. منتها ایشان آمدند در مسجدشان مستقر شدند، در جلسهی جامعهی روحانیت هم شرکت کردند. حتی ایشان صندوق قرضالحسنهای داشتند که داشت به ورشکستگی میخورد، دوران آقای جهرمی بود. به آقای جهرمی گفتم یک وامی به ایشان داد تا توانستند دیون را ادا کنند بعد از طریق خودشان برگشت و آبروی ایشان محفوظ ماند. چون واقعاً میخواستند یک ضربهای به این سید اولاد پیغمبر بزنند. سید نری بود؛ کار میکرد. آدمی هم که کار میکند مثلاً صندوق تشکیل میدهد، ممکن است زمانی در بازپرداختها به مشکلی برخورد کند. خدا آقای جهرمی را حفظ کند که در این رابطه مردانگی کرد.
آقای پیشوا از جهت اخلاقی چگونه شخصیتی بود؟
اول که ایشان اصلاً اهل خرافات نبود. با درویشی و عرفانبافی هم مخالف بود. خیلی به مراجع تقلید مقید بود. حفظ مراجع و هویت آنها برایش مهم بود. اطاعت از امام داشت. حتی زمانی نظر بر این بود که ایشان را امام جمعه کنند. ظاهراً نظر آیتالله بهاءالدین محلاتی بر این بود اما دیگران مرحوم آقای دستغیب را مطرح کردند، امام هم به دلیل سوابق مبارزاتی قبول کرد. یعنی میخواستم بگویم: اگر مرحوم دستغیب نبود حتما آقای پیشوا امام جمعه میشد.
ظاهراً اولین نمازجمعهی پس از پیروزی انقلاب را نیز ایشان اقامه کردهاند.
خب اینجوری بود. یعنی نظر آقای محلاتی که در شهر حالت رییس العلمایی داشت با ایشان بود. این مقابلههایی هم که صورت گرفت بخاطر همین مسایل بود.
ایشان بعد از پیروزی انقلاب غیر از برگزاری انتخابات رفراندوم جمهوری اسلامی مسئولیت دیگری هم پذیرفت؟
ایشان اگر میخواستند کاری در مسجدش انجام بدهند کمک میکرد. اما مسند قضایی یا ادارهی کمیتهای... چون ادارهی کمیتهها زیر نظر آقا شیخ بهاءالدین [محلاتی] بود. اما من متوجه نشدم که آقای پیشوا در آن کارها باشد. او عموماً در کارهای مردمی بود؛ ندیدم که در کارهای دولتی دخالت بکند.
ظاهراً رابطهی ایشان با آیتالله محلاتی خیلی نزدیک بوده است.
بله! با ایشان رابطهی خوبی داشت. با من هم رابطهی خوبی داشت. من دوستش میداشتم؛ ایشان هم من را دوست داشت. حتی زمانی من قبل از پیروزی انقلاب به کازرون آمدم و به دوان رفتم. دوان همه شیخی بودند. آقای کازرون، آقای پیشوا بود. من وقتی خواستم برم دوان نزد آقای پیشوا نرفتم که بر خدا توکل کنم. همینطوری، دستِتنها یک دههی عاشورا در این منطقهی شیخی منبر رفتم بعد هم پولی را که به من داده بودند را برگرداندم و گفتم من نیازی به پولتان ندارم. آمدهام تکلیفم را انجام بدهم و برگردم. آن دهه برایم خیلی نافع بود. بعد ایشان به من گفتند: آمدی در کازرون ولی سری به من نزدی! گفتم: میخواستم توکل کنم بر خدا.
آیا گرفتم مسجد از آقای پیشوا تأثیر خاصی بر روحیه و نگاه ایشان نگذاشت؟
من همین را میدانم که وقتی مسجد از دست آنها درآمد و تبدیل به مصلی شد، خیلی خوشحال شد. من هم به ایشان میگفتم: شما راضی هستی که من در مسجدی که شما آباد کردهای نماز میخوانم؟ میگفت: از شما راضیام. منتها خیلی ظلم است که کسی متروکترین مساجد را به مأمورترین مساجد تبدیل کند بعد با او اینگونه رفتار شود.
گفته میشود که ایشان همدرس امام موسی صدر بوده است.
سنشان میخورد. ایشان هم خوشبیان هم خوشذوق بود، خوش معاشرت هم بود. هیچ تعجبی نیست.
شاگرد حضرات آیات حکیم و خویی هم بود.
بله! آنها هم ایشان را میشناختند و اجازات خوبی به ایشان داده بودند. یعنی به عنوان وکیل طبیعی و قَدَر خودشان قبولش داشتند.
اگر نکته یا خاطرهی خاص دیگری از ایشان دارید که ذکرش را لازم بدانید بیان کنید.
ایشان خیلی نجیب و مؤدب بود. این واژهی «اندمال» را خیلی استفاده میکرد. موقع درگیری میگفت: نه! اندمال! همیشه پانسمان کنید. خداترسی داشت. مردم نیز هم به دلیل سیادتش و هم به دلیل وقار ذاتیاش مریدش میشدند. اما نه مرید بسته، مرید زنده؛ علت اینکه با او برخورد شد تواناییهایش بود. صفر را به صد تبدیل میکرد. چند مورد در زندگیاش اینگونه عمل کرد. توکلش زیاد بود. آدم عاقل و فهمیدهای بود. همیشه در مسایل انقلابی دنبال این بود که جلوی درگیری، دعوا، غیبت، تهمت و... گرفته شود.
اگر ایشان موانعی نداشت کل شهر شیراز را اشغال میکرد. یعنی این زرنگی را داشت که بتواند یک شهر را کاملاً تحت پوشش تبلیغاتی خود قرار دهد. دقیقاً مثل آقای شمسآبادی بود در اصفهان؛ با او هم علیرغم تواناییهایی که داشت برخوردهای متعددی کردند.
در امر تربیت طلاب و برپایی حوزه عملکرد ایشان را چگونه ارزیابی میکنید؟
دلش میخواست که مدرسه و طلاب خوبی داشته باشد. آقای یوسفعلی از شاگردانش بود. اگر حوزهاش توسعه پیدا میکرد کاملاً میتوانست آن را اداره کند. بخاطر اینکه مراجع مختلف اجازات خوبی ـ بالاتر از ثلث ـ به او داده بودند. میتوانست خرج حوزه بکند. آدم باکفایتی بود.
از اسناد ساواک برمیآید که انسان شجاع و بیباکی هم بوده است.
بداخلاقیهایی در شیراز رسم بود که نسبت به کسی حرف بزنند و مسایلی درست کنند. گاهی آدمی که انقلابیترین افراد بود به شیراز میآمد بعد با سمپاشیها او را زیر سئوال میبردند. این شیوه بود. علیه مرحوم آقاسیدنورالدین [شیرازی] هم سمپاشی میکردند و حرف میزدند. هر کسی در شیراز مقتدر شد پشت سرش حرف و حدیث زیاد بود. بهخاطر اینکه شیرازیها نجابت افراطی دارند. رویشان نمیشود به کسی که حرفی میزند بگویند بیا روبرو کنیم. اما اصفهانیها طرف را میبرند تا توبه کند و دفعهی دیگر حرف نامربوط نزند. شیرازیها بخاطر نجابتشان تحمل میکنند. این بد است. طرف گستاخ میشود و تحمیل میکند. نباید اینطور باشد.
از حضرتعالی که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید متشکرم. انشاءالله که خداوند به شما توفیق بدهد.
موفق باشید. التماس دعا.
-----------------------------------------------------------------------------
این مصاحبه در پیش شماره اول دوماهنامه اسما (بهمن ماه 1394) منتشر شد.